دانستنی های سرطان

تاریخ انتشار: 26 خرداد 93 | بازدید: 49672 مرتبه | دیدگاه:

لحظاتی با زندگی حرفه ای استاد دكتر مرتضی عطری

استاد دكتر مرتضي عطري 40 سال از عمر گرانمايه شان را در زمينه يادگيري، آموزش، تحقيق، جراحي سرطان و در شاخه فوق تخصصي "سرطان پستان" سپري كرده و تا كنون 5 هزار مورد بيمار مبتلا به سرطان پستان را درمان كرده اند. ايشان خونگرمي، تواضع، مهرباني و قدر شناسي نسل گذشته را نه تنها در رفتار و گفتارشان حفظ كرده اند، بلكه لحظه يي هم از ياد استاداني كه او را در مسير آموزش صحيح و انساني قرار داده اند غافل نمي شوند. حتي مصاحبه را با يادآوري خاطرات دوران كودكي شان آغاز مي كنند كه چگونه رفتار انساني و بي منت پزشك خوشنام محله شان نخستين جوانه انگيزه پزشك شدن را در ايشان به وجود آورد. اما در طي طريق اين سالهاي پر از كار و كوشش وزحمت، همسر گرامي شان نه تنها به عنوان شريك زندگي كه به عنوان دوستي از دوران دانشجويي تا به امروز بدون هيچ گلايه اي از استاد، ضمن حفظ محيطي آرام براي ايشان، با قبول كامل مسئوليت زندگي خانوادگي سهمي بيشتر از همسري و شريك زندگي را براي رسيدن استاد به اهدافشان داشته اند؛ يك دوست واقعي و توام با احترام و آرامش.
 
مجله دانستني هاي سرطان ضمن قدرداني از استاد دكتر عطري كه زمينه اين گفت و گو را فراهم آوردند تا براي ساعتي مزاحمشان شويم، متن گفت و گو با ايشان را تقديم خوانندگان محترم مي كند.
 
 
جناب آقاي دكتر عطري، چه انگيزه يي از دوران كودكي باعث شد تا شما علاقه مند به ادامه تحصيل در رشته پزشكي شويد و آن را تا سطح جراحي ادامه دهيد؟
جراح از زماني كه متخصص مي شود، در واقع متعهد مي شود يعني كارش شروع مي شود تا روزي كه زنده است و قدرت فعاليت و كار دارد. به خاطر دارم كه از دوران دبستان و دبيرستان، هر وقت به ما مي گفتند درآينده مي خواهيد چه كاره شويد؟ يا چه شغلي را دوست داريد؟ ؛حالا از روي هوس بود يا از روي علاقه؛ من هميشه مي گفتم دلم مي خواهد پزشك بشوم. انگيزه من هم به دوران كودكي ام باز مي گردد. در منطقه ايي كه ما زندگي مي كرديم، پزشك خيلي خوشنامي حضور داشت (روحشان شاد باشد) كه اصلا رابطه اش با مردم رابطه پولي نبود. يعني هر وقت ما در كوچه بازي مي كرديم و به هر نوعي زخمي مي شديم يا آسيب مي ديدم، به سمت مطب ايشان مي دويديم و بدون اينكه توقعي داشته باشند ما را درمان مي كردند و به خانه مي رفتيم. رفتار اين پزشك خوشنام از همان دوران كودكي براي من تبديل به الگويي شد.
 
به هر صورت، بعد از پايان دوران دبيرستان، رشته پزشكي را در دانشگاه انتخاب كردم. هنگامي كه دانشجوي رشته پزشكي بودم، خوشبختانه اساتيدي داشتم كه آنان استاد واقعي بودند. هميشه وقتي مي خواهيم يك استاد را تعريف كنيم، خيلي سخت است كه بگوييم چه چيز هايي مي تواند شامل حال يك استاد خوب باشد. يك استاد خوب به كسي مي گويند كه مطالعه كند، هر روز علم اش را به روز برساند،صبور و حليم باشد، هميشه در مقابل محصل، شاگردان و دانشجوهايش آماده به پاسخگويي باشد، همواره از فكر و گفته هاي جوان ها استفاده كند، هيچ وقت جواني را با ايده يي كه در مورد مسئله پزشكي مطرح مي كند شماتت و تحقير نكند. خوشبختانه من شانس اين را داشته ام كه تعدادي از استادهاي خوب، افتخار شاگردي شان را به من داده بودند و من مي توانستم از اين ويژگي ها، امكانات و شرايط استفاده كنم.
زماني كه دوره پزشكي را تمام كردم، براي ادامه تحصيل به رشته جراحي علاقه مند بودم. براي همين در دانشگاه تهران رشته جراحي را انتخاب كردم و در امتحان رزيدنتي قبول شدم. از همان زمان كه من رشته جراحی را انتخاب كردم، رفتم به قسمتي كه مربوط به جراحي سرطان بود يعني صرفا بيماران مبتلا به سرطان را درمان مي كردند
 
 
چرا در دوره تخصصي، رشته جراحي سرطان را انتخاب كرديد؟
باز هم به اين علت كه استاد مورد نظر من شخصيتي داشتند كه من شيفته اخلاقشان بودم و آن طور كه ايشان را مي شناختم و مي ديدم كه چگونه با مريض صميمي هستند، فكر مي كردم كه من يك روزي بتوانم...
 
 
به آن مرحله استادي برسيد؟
چنين چيزي. عكسشان اينجا روي ديوار مطب است. ايشان پروفسور هاشميان هستند كه استاد من و مثل پدر من بودند. در تمام مدتي كه من افتخار شاگردي ايشان را داشتم، هيچ وقت برخوردشان غير از همين لبخند و صميمتي كه در عكس مشاهده مي كنيد، نبود و هميشه در نهايت مهرباني رفتار مي كردند.
 
براي استاد من، مريض همه چيز بود. الان، به خصوص رسم بر اين شده است كه اساتيد جوان دانشگاه وقتي بيماراني در دانشگاه به آنان مراجعه مي كنند، اول حرفشان اين است كه مي گويند ما خودمان شما را جراحي نمي كنيم، درمان نمي كنيم، دستيارهاي ما هستند و ما نظارت مي كنيم و از اين چيزها. اما براي استاد من اگر قرار بود بيماري عمل شود، خودش عمل را انجام مي داد و هيچ بيماري نبود كه تا آخرين لحظه در اطاق عمل بالاي سرش نباشد و پوستش را بدوزد. حتي استادم به ما هم اعتماد نمي كردند كه پوست بيمارش را بدوزيم. با بيمار بسيار مهربان بود و در مقابل بيمار بسيار افتاده بود. در مقابل بيمار هيچ چيزي برايش اهميت نداشت. براي ما كه شاگردش بوديم، برخي موارد معاينه بيماري كه احيانا زخم ناجوري داشت، احيانا عرق كرده بود و دهانش زخم بود و معاينه كردن براي ما اكراه داشت كه دستمان را در دهانش نكنيم و بايد دستكش بگيريم، اين شخصيت انگار با يك گل سر و كار دارد و اينگونه با مريض رفتار مي كرد و برخي اوقات ما مي گفتيم كه استاد صابون اينجاست و به بيمار دست زديد مي خواهيد اينجا دستتان را بشوريد. در حقيقت ايشان يك چنين شخصيتي داشتند كه انگيزه يي براي من شد تا به دنبال  رشته جراحي سرطان بروم.
 
در مدت 4 سالي كه رزيدنت جراحي بودم، جداي از رئيسمان استاد پروفسور هاشميان، از ديگر رؤسايي كه من افتخار شاگرديشان را داشتم آقاي دكتر محمد كاظم اسكويي(روانشان شاد) بودند. ايشان هم از اساتيد وارسته و با شخصيتي بسيار مهربان و الگويي از پروفسور هاشميان بودند. من با دو شخصيتي كار مي كردم كه زندگي برايشان يعني خدمت به بيمار به معناي واقعي آن و دل سوزاندن بود. من يادم نمي رود؛ بعدها كه در دانشگاه استاديار بودم، رئيس من كه آن زمان آقاي دكتر اسكويي بودند، يك شب مريضي را عمل كردند و ساعت 9 يا 10 شب به من تلفن مي كردند و مي گفتند من نگران اين هستم كه نكند مريض خونريزي كند يا اتفاقي بيفتد. ايشان آنقدر نگران مريض بودند كه شب تا صبح خوابشان نمي برد تا آن مريض خوب بشود. هيچ وقت فراموش نمي كنم ايشان يك بار جواني را در بيمارستان خصوصي ... كه در آن زمان ما آنجا كار مي كرديم، عمل كرده بودند و او خونريزي شديدي داشت و به هر حال بعد از تمام كارهايي كه شد متاسفانه اين بچه فوت كرد. شب آخري كه حال بيمار بد شده بود و هر كاري كه مي توانستيم كرده بوديم و باز هم مشكل خونریزی داشت، استاد دكتر اسكويي تا صبح بالا سر اين مريض نشست و صبح وقتي پدر بيمار فهميدكه بچه اش فوت كرده است خطاب به استاد دكتر اسكويي گفت: "من يك پسرم را از دست دادم اما يك پسر ديگر دارم". يعني آن پدر به دكتر اسكويي به عنوان پزشكي كه آنقدر براي فرزندش انسانيت كرده بود،گفت: "تو مثل پسر من هستي و برايم فرقي نمي كني". اين، رفتاری بود كه استادان منبا بيمارانشان داشتند و همزمان به من درس مي دادند و من هيچگاه اين درس ها را فراموش نمي كنم.
 
من زماني استاد يار شدم که استاديار شدن خيلي مشكل تر از الان بود، يعني الان شرايط خودش را دارد و آن موقع هم شرايط ديگري اضافه بر اينها داشت و آن هم اين بود كه هر كسي نمي توانست استاديار دانشگاه بشود.انتخاب عضو هيات علمي تنها مشروط به صلاحيت علمي نبود و به هر صورت بعد از مشكلات زياد من استاديار دانشگاه شدم و شروع كردم به كار كردن. يك روز صبح در دفتر بخش جراحي نگاه كردم و ديدم كاغذي از وزارت علوم آمده است مبني بر اينكه مركز ملي سرطان در توكيوكه وابسته به دولت ژاپن است، تعدادي بورسيه را اعلام كرده كه از طريق مسابقه و كنكور انتخاب مي كند، از جمله يك جراح جوان را كه شرايط سني اش مناسب باشد و صلاحيت براي اين كار را داشته باشد. بدون اينكه اميدوار باشم اين كار امكان پذير است آن فرم را پر كردم و به وزارت علوم فرستادم. در ايران 12 نفر اين موقعيت را تقاضا كرده بودند. در آن زمان در دانشگاه شيراز زبان اصلي كه دروس پزشكي با آن تدريس مي شد، زبان انگليسي بود و دانشجويان دانشگاه پزشكي شيراز نيز پايه پزشكي شان از ما كه در دانشگاه تهران بوديم، قوي تر بود. به هر صورت، امتحانات برگزار شد و من اين شانس را پيدا كردم كه به عنوان نفر اول در بين آن 12 نفر انتخاب شوم و درسال 1973 و 1974 براي فلوشيپ(فوق تخصص) جراحي سرطان به توكيو رفتم .
 
 
در ژاپن با كدام اساتيد كار كرديد و چرا به آمريكا سفر كرديد؟
باز هم در توكيو من اين شانس را آوردم تا با شخصيت هاي بزرگ جراحي سرطان ژاپن كه شخصيت هاي بين المللي و در راس كار بودند، دوست بشوم و با آنان كار كردم و از علم شان بهره مند شدم. از جمله اين اساتيد مطرح آقاي پروفسور ناكاياما بودندكه در آن زمان از معروفترين جراحان سرطان مري در دنيا بودند و از امريكا و اروپا نزد ايشان مي آمدند تا شاگردي ايشان را بكنند. من با كارهاي ايشان آشنا شدم.در طول مدتي كه آنجا بودم هميشه يك چيزي به من ضربه مي زد كه بايد بروم امريكا وآنجا را هم از نزديك ببينم. وقتي فلوشيپ من در ژاپن تمام شد، يكي از جراحان سرطان كه در بيمارستان مموریال نيويورك كار مي كرد، براي ارائه مقاله و سخنراني به ژاپن آمد. مركز ملي سرطان توكيو با بيمارستان مموريال نيويورك رابطه كاري داشتند،يعني براي يك سري از مسائل سرطان با هم هماهنگي مي كردند. مثلا مرحله بندي سرطان را ژاپني ها با امريكايي ها تنظيم مي كردند و اين به صورت كتاب در مي آمد يا در كتاب افزوده مي شد و هر شش ماه يك بار اين جلسه يك بار در توكيو تشكيل مي شد و يك بار در نیویورک. وقتی من با اين جراح آمريكايي آشنا شدم و صحبت كردم كه مي خواهم به بيمارستان مموريال نيويورك بروم، خوشبختانه استقبال كردند و من به جاي اينكه از ژاپن به ايران برگردم، مستقيم به امريكا و به بيمارستان مموريال نيويورك رفتم. آنجا براي من درياي ديگري بود و اصلا قابل مقايسه با هيچ جاي ديگري نبود. در آن زمان باز هم شخصيت هاي معروفي در جراحي سرطان در بيمارستان مموريال نيويورك بودندكه ازآنان نيز آموزش گرفتم و تجربه پيدا كردم.
 
 
وقتي با تمام آموزش ها و تجربه هايي كه از مراكز درماني سرطان در ژاپن و امريكا كسب كردید به ايران بازگشتيد، با توجه به شرايط اينجا به چه چيزي فكر مي كرديد؟
تا اينجاي قضيه،هميشه فكر من اين بود كه جراحي سرطان يعني جراحي همه نوع سرطان است. اما وقتي از امريكا به ايران بازگشتم، آرام آرام فكر كردم كه جراحي سرطان اين نيست كه آدم از موي سر تا ناخن پا را درمان بكند. جراحي سرطان بايد دسته بندي شود،وهر كسي تنها در بخشي ازآن تحقيق و كار كند.
 
 
يعني از اين زمان مي خواستيد كار جراحي سرطان را كاملا تخصصي دنبال كنيد؟
به اين فكر بودم. وقتي آدم در دانشگاه است و مي خواهد آموزش بدهد، نمي تواند بگويد من فقط يك موضوع را آموزش مي دهم. لااقل در دانشگاه ها فعلا آنقدر فوق تخصصي نيست. در نتيجه، ضمن اينكه تمام جراحي هاي سرطان را در امر آموزش انجام مي دادم، به اين فكر افتادم كه من در چه زمينه اي دلم مي خواهد كه بيشتر كار كنم. سرطان پستان را انتخاب كردم يا شايد مي توان گفت سرطان پستان من را انتخاب كرد. نمي دانم .
 
 
چرا جراحي سرطان پستان را انتخاب كرديد؟ اين سوال را از اين جهت مي پرسم كه تا جايي که اطلاع دارم، در نزد افكار عمومي و نه تخصصي، تصور بر اين است كه جراحي سرطان پستان را متخصصان زنان انجام مي دهند و مردم عادي نمي دانند كه رشته اي فوق تخصصي است كه پايه اش رشته جراحی است؟چطور شد به جراحي ودرمان سرطان پستان علاقه مند شديد؟
من به اين دليل رشته جراحي سرطان پستان را انتخاب كردم كه در آن زمان روش هاي جراحي سرطان پستان خيلي متفاوت بود.در پاسخ به قسمت دوم سوال شما بايد بگويم كه در واقع اينگونه نيست. در دنيا معدود كساني هستندكه متخصص زنان هستند و جراحي سرطان پستان را مي دانند و يا انجام مي دهند. از جمله در همان بيمارستان مموريال نيويورك مركز ديگري نيز وجود داشت كه در آنجا آقاي پروفسور باربر(Barber) كه يك كليمي متعصب، اما فوق العاده با سواد بود وكتاب ايشان در مورد جراحي و بيماري سرطان پستان نيز در آن زمان جزو كتاب هاي آموزنده بود، كار مي كردند، اما اين نادر است و تقريبا خود متخصصان زنان در دنيا كار جراحي سرطان پستان را انجام نمي دهند. در واقع الان جراحي سرطان پستان تبديل شده به يك فلوشيپ كه 2 يا 3 ساله است. چرا من اين كار را كردم؟ چون در آن زمان روش هاي جراحي عبارت بود از روش هاي بسيار وسيع و گاهي اوقات قسمتي از دنده هاي مريض را هم در مي آوردند و گاهي اوقات تمام عضلات قفسه سينه را هم بر مي داشتند و يك موجود عليل، از كار افتادهبدبختي به دست مي آمد كه اگر مي مرد بهتر بود تا به آن شكل بخواهد زندگي كند. در آن زمان وقتي من براي اولين بار جراحي سرطان را با تكنيك هاي جديدتر شروع كردم، يكي از جراح هاي معروف آن زمان گفت: "تو اگر در بخش من باشي من اجازه نمي دهم تو اين كار را بكني و بايد همان كارهاي راديكال را بكني". خوشبختانه من در بخش ديگري کار می کردم. به هر حال فكر كردم پستان براي خانم ها يك عضو خيلي مهمي است، البته همه اعضاي بدن انسان محترم هستند، ولي براي يك خانم در فرهنگ ما پستان خيلي مهم است و من فكر كردم ما چه كار كنيم كه اين عوارض را كمتر كنيم تا ظاهر مريض را بيشتر حفظ كنيم، قدرت دستش را از او نگيريم، دستش ورم نكند و چون اينها در دنيا رايج شده بود و انجام مي شد، ما هم شروع كرديم روش هاي جديدتر جراحي را انجام دادن.
 
اول فقط برداشتن کل پستان بود بدون اينكه عضلات قفسه سينه را برداريم. بعد ديديم مقالات خيلي خوبي آمده و ما مي توانيم يك چهارم پستان را برداريم و نتيجه اش هيچ فرقي نمي كند. سپس مقالات تازه تري آمد و ديديم كه اگر به جاي يك چهارم پستان، آن غده را با يك مقداري حاشيه سالم اطراف آن برداريم، مي توانيم درمان را انجام دهيم؛ البته تحت شرايط خاصي و باز پستان مريض را حفظ كنيم. همين طور كه اينها به ترتيب به جلو پيشرفت مي كرد ما سعي مي كرديم خودمان را با علم جديد مطابقت بدهيم و حاصل اين شد كه وقتي شما بيماري را عمل مي كنيد كه سرطان دارد و پستانش حفظ مي شود، اين بين شما و بيمار محفوظ نمي ماند و خود بيمار مي رود پيش فرد ديگري و مي گويد در بخش جراحي مركز انستيتو سرطان گروهي هستند كه الزاما پستان مريض ها را بر نمي دارند و اين برنداشتن تكرار مي شود و تكرار مي شود تا مي رسد به جايي كه مردم دلشان مي خواهد اگر شرايط مساوي باشد و امكاني وجود داشته باشد با حفظ پستان زندگي كنند. در واقع اين انگيزه يي بود كه من را به اين طرف هدايت كرد. بالاخره بعد از اينكه به ايران برگشتم و آرامش بعد از انقلاب هم پيدا شد، آن موقع رئيس بخش جراحي سرطان بودم و موقعيتي پيش آمد كه تا مدتي رئيس انسيتو كنسر شدم و خيلي علاقه داشتم كه آنجا تا حد امكان بي نياز از همه چيز باشد. به هر صورت آنجا در بدترين شرايط بود و ما هيچي نداشتيم وهر كاري كه مي توانستيم، از طريق كمك دوست و فاميل و آشنا و حتي خودمان؛ انجام مي داديم و سعي مي كرديم تا مشكلات آنجا را به اين ترتيب حل كنيم و انستيتو بتواند روي پاي خودش بايستد و خوشبختانه الان ديگر اين مشكلات حل شده است.
 
 
شما علاوه بر كارهاي جراحي سرطان پستان و آموزش و تدريس در دانشگاه، مبادرت به نوشتن كتاب هم كرده ايد؟ كارهاي تحقيقاتي را از چه زماني شروع و چگونه انجام داديد؟
بعد از اين مدت زمان كه همه چيز جا افتاد، آدم فكر مي كند بعد از اين بايد چه كار كند؟ خوب بايد كارهاي تحقيقي بكند. كار آموزشي را مي شود انجام داد ولي كار تحقيقي را هم بايد دركنار كار آموزشي انجام داد. با گروه هاي مختلف ازقسمت ژنتيك دانشگاه تهران، گروهي دردانشگاه شهيدبهشتي،گروهي در دانشگاه تربيت مدرس، گروهي از دانشگاه علوم پزشكي ايران و حتي با دانشگاه آزاد اسلامي همكاريهايي داشتيم و شروع كرديم به كارهاي تحقيقي در رشته هاي پايه سرطان، مسائل ژنتيك و مسائل بیولوژیک. اين مسائل ديگر در كيلنيك باليني نبود. از روي نمونه هايي كه داشتيم بررسي مي كرديم. من سفري به فرانسه رفتم.در شهر ليون مركزي به نام"سازمان بهداشت جهاني "يا" WHO "وجود دارد كه تقريبا بيشتر قسمت هاي بهداشتي و تحقيقاتي در آنجا سازماندهي مي شود. من حدود يك ماه آنجا بودم و به بيمارستاني كه مركز سرطان بود، مي رفتم. از اين مركز براي يكي از كارهاي تحقيقاتي يمان تقاضاي بودجه كردم. در شرايط بسيار مشكلي من موفق شدم از"سازمان بهداشت جهاني"يا" WHO "بودجه ايي به دلار بگيرم كه در اينجا آن را به ريال به ما دادند و سه برابر آن را هم خودمان روي آن گذاشتيم تا توانستيم يك كار تحقيقاتي را انجام دهيم و آن را گزارش كرديم و در نشریه سازمان بهداشت جهاني چاپ شد. اين كار تحقيقي براي خود آدم هم لذتي را به همراه دارد.وقتي شما داريد كاري را انجام مي دهيدكه زمينه تحقيقاتي دارد، بيشتر لذت مي بريد و من سعي كردم در اين مدت این کار را از بقيه كارهايم جدا كنم. شايد الان10 یا 20 درصد بیماران غير سرطان پستان راجراحي مي كنم ولي سعي كردم تمركزم روي اين قسمت بيشتر باشد. الان كه من خدمت شما هستم، مي توانم بگويم بر اساس اطلاعات جمع آوري شده درسيستم كامپيوتري ما 5 هزار مورد سرطان پستان را دربخش خصوصي درمان كرده ام.البته اين آمار جدااز بيماراني است كه در انستيتو سرطان(كانسر)درمان كرده ام.آماراين بيماران توسط دانشجويان رشته پزشكي وتخصصي جراحي جهت نوشتن پايان نامه ها به كرات مورد استفاده قرارگرفته است و از اين بابت احساس غرورمي كنم.
 
 
پنج هزار بيمار مبتلا به سرطان را طي چه دوره ايي درمان كرده ايد؟
اين درمان از سالهاي 1355 است كه هر چقدر به سمت سالهاي بالاتر مي آييد، بيشتر شده است. يعني اگر سال 1355درمان روي 10 مورد بوده است در سال 1360درمان در مورد50 نفر انجام شده است.ولي اوج سر بالايي آن از سال 1362 بوده كه تعداد درمان ها زياد شده است و الان ما 5 هزار مورد درمان ثبت شده دراينجا داريم. البته با تمام پرونده ها و پي گيريهايي كه شده است.
 
 
آمارهاي جمع آوري شده حكايت از چند درصد بهبودي و چند درصدمرگ دارد؟
در تمام اين آمارها نشان داده مي شود كه با جلوتر رفتن زمان نه تنها به تعداد مراجعين بيشتر افزوده شده است، ولي در عين حال مرگ و مير آنان نيز كاهش يافته است.به طور كلي اين آمارنشان مي دهدكه نتايج درمان در ايران تفاوت چنداني باآمارهاي اروپايي و امريكا ندارد.
معني آن اين نيست كه هر 5 هزار مورد بيمارما بهبود پيدا كرده اند. بلكه معني اش اين است كه ما مرحله به مرحله بيماران را كنترل كرده ايم. نخست اينكه هر چقدر زمان جلوتر آمده است، تشخيص زودهنگام ما بيشتر شده است. چون تشخيص زودهنگام ما بيشتر شده است، بهبودي هايمان بهتر بوده است. دوم اينكه وقتي به تدريج جلوتر مي آييم، مردم به پي گيري راغب تر شده اند. ما گاهي اوقات به مريضي كه حتي سي سال پيش جراحي شده است تلفن مي زنيم وجوياي حال بيمار مي شويم.به هر حال تا جايي كه توانسته ايم اين موارد را بررسي كرده ايم و ارقام بسيار جالب و قابل توجهي به دست آورده ايم كه اين ارقام نشانگر اين است كه بيماران خودشان روز به روز بيشتر علاقه مند به پي گيري مي شوند. بارها و بارها شده است كه ما به مريض تلفن كرده ايم. اين باعث شده علاوه بر اين، ما از كشورهاي بسيار دور كه شايد خيلي هم منطقي نباشد، ولي مريض داشته و داريم. آدمهاي بسيارفرهنگي و با امكانات مالي بسيار خوب كه از كشورهاي ديگر به اينجا آمده اند و ماعملشان كرده ايم. بيماري داريم كه سالي يك بار از استراليا مي آيد اينجا تا ما پي گيري اش كنيم. تعداد قابل توجهي از مريض هاي ما در امريكا زندگي مي كنند
 
 
اين بيماران از مليت هاي متفاوت هستند يا ايراني هايي هستند كه ساكن كشورهاي ديگر هستند؟
نه؛ ايراني هاي ساكن در كشورهاي ديگر هستند. اما مريض هاي غير ايراني كه براي جراحي و معالجه به اينجا مي آيند، بيشتر از كشورهاي تازه استقلال يافته شوروي سابق مثل ارمنستان و تاجيكستان و ...هستند و يا بيشتر از كشورهاي عربي هستند.ولي به هر حال اين اعتماد جلب شده است و بيماران به اينجا مراجعه مي كنند.
 
 
دربين عوام اين طورشايع است كه ماموگرافي واشعه آن مي تواند موجب سرطان پستان شود.نظر شما چيست؟
خوب اين حرف منطقي نيست. اشعه ماموگرافي شايد خوب نباشد (در سنين جواني و در شرايط خاصي) ولي وقتي شما مي خواهيد در مرحله اول، بيماري را تشخيص دهيد، بايد اين مقدار كم اشعه ماموگرافي را كه امروز هيچ خطري را براي بيمار ايجاد نمي كند، به او تحميل كنيد. ما به تازگي بيماري را عمل كرديم كه غده اش 13 ميلي متر بود، اما خدا را شكربا تشخيص زودهنگام، پستان او حفظ شد و لنف هاي زير بغلش گرفتار نبود. يعني اينها به علت تشخيص زودهنگام است. وقتي ما سعي مي كنيم بيمارراغربالگري كنيم و زودتر به او رسيدگي كنيم و بيمارهم با ما همكاري مي كند، نتيجه اين مي شود كه پستان بيمار حفظ مي شود.
 
 
تكنولوژي تا چه حد توانسته به تشخيص زودهنگام سرطان پستان كمك كند؟
مطمئنا و به طورقطع تكنولوژي حرف اول را مي زند. اگر ما بخواهيم امروز در معاينه باليني، بيماري يك بيمار را تشخيص بدهيم كه آيا سرطان دارد يا نه، حداقل در 2 سال قبل ما مي توانستيم اين بيماري را در ماموگرافي ببينيم. بنابراين، امروز بيماري كه به ما مراجعه مي كند، معمولا از 25 سالگی به بعد، نخست سونوگرافي را پيشنهاد مي كنيم و از 40 سالگی به بعد، معمولا ماموگرافي را پيشنهاد مي كنيم.البته امروزه از انجام MRIدر موارد خاصي كمك مي گيريم.ولي، زماني امكان دارد مريض 30 ساله را هم ماموگرافي كنيم، البته اگر مشكوك باشيم. بنابر اين، آموزش دادن و آگاه كردن مردم براي اينكه اگر سرطان پستان به موقع تشخيص داده شود، به موقع هم معالجه مي شود و مريض پستانش را حفظ مي كند و عمرش هم حفظ خواهد شد، اگر اين بين مردم رايج شود و ما سعي كنيم در آينده كساني را آموزش دهيم كه طرز معاينه و حداقل ماموگرافي و سونوگرافي و اينگونه كارهاي مريض را انجام دهند، كه اين توسط پزشك خانواده و در يك منطقه انجام بشود تا افرادي را كه مشكوك مي شوند براي كنترل به مركز بالاتر بفرستند، اين كمك مي كند تا تشخيص زودرسمان بيشتر بشود. پس تكنولوژي حرف اول را مي زند و اساس آن همان ماموگرافي و سونوگرافي و معاينه باليني است. اما در كنار اينها اقدامات ديگري هم انجام مي شود كه گاهي اوقات بايد از سينه مريض MRI گرفته شود و زماني ممكن است بيمار مجبور شود زير كنترل ماموگرافي و سونوگرافي به وسيله يك سوزن از داخل پستانش  هم نمونه برداري شود تا نوع بيماري اش تشخيص داده شود. گاهي اوقات به مريض پيشنهاد مي كنند 6 ماه ديگر سونوگرافي كنترل ومقايسه اي را انجام بده و بيمار مي گويد من كه سونوگرافي را كرده ام؟! اما ما بايد اين فكر را از مريض هايمان بيرون بياوريم و بگوييم كه اين كنترل ها و پي گيري ها، هزينه اش هم براي بيمار كمتر است و هم براي كشور. چون اگر بيماري يك بيمار مبتلا به سرطان را زود تشخيص بدهيد و در مرحله ابتدايي درمان كنيد وآن را مقايسه كنيد با اينكه اين بيمار برود در مرحله پيشرفته تر و احتياج به شيمي درماني و راديوتراپي و هورمون درماني و پي گيريهاي متعدد ديگرداشته باشد، هزينه اش ده ها برابر کمتر مي شود. چه در بخش خصوصي براي خود بيمار و چه براي دولت اين هزينه ها وجود دارد. بنابراين، الان آدم بايد سعي كند براي حفظ سلامتي و كمتر كردن هر چه بيشتر هزينه تا جايي كه ممكن است بيماري مريض زودتر تشخيص داده شود.نكته آخراينكه براي تشخيص به موقع سرطان پستان لازم است كيلنيك هاي خاص يا مخصوص كه درآن وسايل مورد نيازتشخيص زودترومتخصصين رشته هاي مختلف وابسته در يك مكان حضور داشته باشند به وجود آيد،تا بيمار تمام اقدامات تشخيصي و درماني خود را در آنجا انجام دهد.
 
 
با توجه به اينكه شما 4 دهه است كه داريد روي سرطان پستان كار مي كنيد اگر بخواهيد تعريفي از آن ارائه دهيد كه هم ترس و وحشتش را از افكار عمومي جامعه بگيرد و هم به عنوان يك بيماري خيلي عادي در قرن حاضر پذيرفته شود؛ چه مي گوييد؟ مثل بيماري وبا كه زماني به" مرگ سياه" شهرت داشت ولي با درمان قطعي و كنترل آن وحشتش هم با آن از بين رفت؟
بگذاريد من به اين صورت به سئوال شما پاسخ بدهم. نخست اينكه؛ ما فكر مي كنيم روش هايي را داريم که با آنها می توانیم هر بیمار مبتلا به سرطانی را درمان كنيم، اين تصوری نادرست است. در دنيا، چون الان نمي توانند، يا امكانات علمي در حدي نيست كه بتوانند خيلي كارها را انجام بدهند، اين روش هاي درماني انجام مي شود. هر سال يك بار كنگره هاي متعددي در مورد هر نوع سرطاني تشكيل مي شود و پس از خاتمه هر كنگره يي هم يك سری توصیه به عنوان راهنمای بالینی بيرون مي آيد كه مي گويد در سال 2013 شما اين كارها را براي مريض سرطان پستان انجام دهيد.الان اين بين دانشمندان بزرگ دنيا اينگونه مطرح است كه اين نوع بيماري را فعلا به اين روش معالجه كنند. سال آينده دوباره اين تغيير خواهد كرد. ما منتظريم روزي بيايد كه درمان سرطان هدفمند شود.
 
 
يعني هنوز معالجه بيماري سرطان هدفمند نشده است؟
نه؛ هدفمند شدن درمان بيماري سرطان عبارت از اين است كه شما امكاني پيدا كنيد كه در داخل سيستم بدن بيمار، هر جا سلول سرطان است، همان يك سلول را بكشيد وبه سلولهاي سالم آسيبي نرسانيم و سلول بد بيمار هم از دستمان در نرود. در حال حاضر دارو هايي كه براي درمان سرطان پستان مصرف مي شودهم سلول بيمار را مي كشد وهم به سلول سالم صدمه مي زند. بعضي اوقات هم نمي تواند سلولهاي سرطاني را بكشد. براي اينكه رفتار سلولهاي سرطاني با هم يكي نيستند. هر بيمار سرطاني براي خودش يك سرطان است. يعني اگر شما يك بيمار سرطان پستان را در نظر بگيريد اين با بيمار مشابهش يكي نيست.
 
 
چه عواملي باعث اين اختلافات رفتاري بيماري سرطان مي شود؟
اين قسمت هايي است كه ما هنوز آگاهي نداريم و نمي دانيم چرا رفتار دو تا سرطان با هم فرق مي كند. مثلا دو تا سرطان پستان در دو خانم 60 ساله، اندازه تومور يكي، زير بغل يكي و مشخصات يكي،ولي رفتارشان با هم يكي نيست و چون هنوز كسي كاملا متوجه نشده است بنابراين اين توافقات است كه درمان مريض را انجام مي دهد. ولي هدفمند كردن درمان بيماري سرطان بايد آينده درمان اين بيماري باشد. هر لحظه متخصصاني كه محقق هستند دنبال اين هستند كه يك روزي بشود اين خبر بزرگ رادر دنيا منتشر كنند. يادمان باشد آن هدف مهم است و بايد پيدا بشود و در آرزوي آن روز هستيم. ولي الان نمي توانيم به صرف اينكه چنين روشي ابداع نشده،از روش هاي درماني استاندارد فعلي بهره مند نشويم.
 
 
و اگر قرار باشد تجربه سالها كار علمي، تحقيقاتي، آموزشي و جراحي را در جمله اي كوتاه به نسل جوان دانشجويان پزشكي و آناني كه وارد بازار كار شده اند بگوييد و هم به بيماران مبتلا به سرطان كه از آن وحشت دارند و به نوعي دارند براي بهبوديشان با آن دست و پنجه نرم مي كنند، چه مي گوييد؟
من ازكساني كه خدمتگزاران جامعه پزشكي هستند، خواهش مي كنم و دلم مي خواهد كارشان را بدون منت انجام دهند. هيچ وقت بر بيمار منت نگذارند، هيچ وقت به بيمار نگويند كه اين من هستم تو را درمان مي كنم. بگويند كه من افتخار مي كنم كه به تو خدمت مي كنم. اين اصل است. اگر پزشكي قبول كند چه خدمت صادقانه يي انجام مي دهد و براي بيمار و بيماري كار مي كند و منت نگذارد، اين بزرگترين سعادت است. هنگاميكه پزشك بالين بيماررا ترك مي كند،شرط اصلي اين است كه رضايت خاطربيماربرآورده شده باشد.
 
شرط دوم براي كساني كه پزشك هستند و باز خدمات پزشكي انجام مي دهند اين است كه هميشه فكر كنند اگر خودشان آن طرف ميز معاينه نشسته باشند وبيمار باشند، از پزشكي كه در مقابلشان است چه انتظاري دارند؟ هميشه من خودم را اينجوري احساس مي كنم. كسي كه به من يا پزشك ديگري مراجعه مي كند، بيمار است، درمانده است، به خصوص وقتي لغت "سرطان" پيش مي آيد. در آن لحظه عرق سرد بر بدنش مي نشيند و آن عرق سرد خيلي دردناك است. بنابراين، بايد اين را در نظر داشته باشيم كه جاي او باشيم، همدرد او باشيم، با او باشيم و به او كمك كنيم. آن موقع است كه شما مي بينيد چگونه آلام و درد مريض در كنار شما ساكت مي شود و آرامش مي گيرد. اين پيشنهاد و توصيه اي است كه من به همكاران جوانم مي كنم. هيچ وقت عاشق افكار خودمان نباشيم و هميشه به حرف جوان ترها گوش كنيم و هميشه براي قضاوت كردن به مقالات علمي كه از مراكز خوب منتشر مي شود توجه كنيم و فكر نكنيم آن چيزي كه ما ديروز مي دانستيم همان درست است. حتي امروزكه من در خدمت شما هستم، مي دانم كارهايي هست كه بهتر از اين كارهايي است كه ما داريم انجام مي دهيم و مي شود انجام داد. آدم بايد دنبال آن بهترين بگردد. اگر من مي خواستم آن چيزي را كه در دوره مدرسه پزشكي و در دوره تخصص ام خوانده ام، امروز انجام دهم، مثل اتفاقات عصر حجر بود تا اتفاقات امروز. بنابراين، تغييرات در پزشكي هميشه هست.
 
درمورد بيماران هم مي توانم بگويم به كسي كه گفته مي شود مشكوك است يا سرطان دارد، تمام دنيا مي ريزد روي سرش و فكر مي كند كه مي ميرد، نمي داند كي مي ميرد؟ چه جوري مي ميرد؟ حالا از الان تا وقتي مي خواهد بميرد چه جوري خرج كند؟ خرجش چه قدر مي شود؟ اين خرج را از كجا تاميين كند؟ از همه بدتر بچه ام چه مي شود؟ خانواده ام چه مي شود؟ اينقدر اين فشارها زياد است كه تحملش خيلي مرد مي خواهد. پزشك بايد دراينجا به مريض كمك كند. نتيجه بهبودي يك بيمارسرطاني بسته به وسعت بيماري درزمان مراجعه است.تشخيص زودتربيماري،نتيجه بهتردارد.ولي اين موجب نمي شود ازبيماران در مراحل پيشرفته تر قطع اميد كنيم.مي توان اين موضوع را هم اضافه كرد كه درزمان هاي آينده، داروهاي جديدتر و روش هاي جديدتر براي درمان اين قبيل بيماران در راه است. در بسياري از كشورهاي دنيا همراه مريضي كه تشخيص سرطان داده مي شود، يك روانپزشك براي مشورت هست تا به او آرامش دهد و راهنمايي اش كند و بگويد خوب مگر ما نمي گوييم فردا هنوز نيامده است؟ امروز كه آمده ما چرا خودمان را ناراحت كنيم؟ و اين خيلي مهم است.
 
من دوست پزشكي داشتم كه آدم خيلي وارسته يي بود و در شركت نفت كار مي كرد و از خانواده خيلي پاييني بود يعني خيلي به زحمت خودش را رسانده بود به اينجا و مي گفت من گاهي وقت ها در روستايمان گوسفند چراني مي كردم و به هر حال در شركت نفت استخدام شد و يك روزي آمد پيش من و غده يي در گردنش بود و به من گفت من اين غده را در اينجا دارم و نمي دانم براي چيست؟ من به آن دست زدم و ديدم متاسفانه سرطان لنفاوي است. پيشنهاد كردم آن غده را در بياوريم و وقتي جواب آزمايش آمد، ديدم يك نوع سرطان لنف است.ابتدا  نمي دانستم چگونه موضوع را به او بگويم و خيلي ناراحت بودم. بالاخره خودش گفت بگو مشكل من چيست؟ گفتم والا تو سرطان داري و اينجوري است. گفت مي تواني بگويي چقدر زنده مي مانم؟ گفتم نه؟ ولي بايد درمان كني و اين كارها راانجام بدهي. گفت خيلي خوب مي روم هفته ديگر مي آيم و تو من را به كسي معرفي كن و بعد آمد پيش من و يك بليط مسافرت براي دور دنيا گرفته بود به همراه يك مقدار اسكناس پوند و دلار. گفت من اينها را گرفته ام و مي خواهم بروم بگردم. حدود 3 يا 4 ماه رفت دور دنيا گشت و برگشت به ايران و بلاخره هم خوب نشد. ولي با اين ديد از زندگي اش استفاده كرد. آدم بايد فكر كند براي زندگي در هر شرايطي و براي هر ثانيه از زندگي اش ارزش قائل باشد. اميدواريم روزي برسدكه هيچ مريضي به علت هيچ بيماري به خصوص سرطان دچار اين گرفتاريها نشود. آگاهي بهترين چيزي است كه مردم و بيماران بايد داشته باشند.
 
 
و در خاتمه، شما چه تعريفي از "زندگي" داريد؟
زندگي نه براي ديروزاست و نه براي فردا، زندگي مال امروز است. آدم بايد به گونه ي زندگي كند كه امروز را دارد و غصه فردايي را كه نيامده نخورد و پشيماني از روز گذشته اش را نداشته باشد. طوري زندگي كند كه از روز گذشته اش راضي باشد و امروز را طوري زندگي كند كه اگر فردايي بود، خدارا شكر كند كه كار مي كند و خدمت مي كند واگر نبود چيزي به خودش بدهكار نباشد.
 
 
جناب استاد دكترعطري،خيلي دوست داريم نظروپيشنهاد شما بزرگوار را درمورد مجله"دانستني هاي سرطان"بدانيم  كه چيست؟
بدون اغراق و زياده گويي اين مجله بهترين نمونه در كشور و راهگشاي بسياري از مشكلات مردم در اجتماع است.جاي تاسف است، آنطور كه بايد و شايد شناخته نشده است.تلاش و پشتكار مسئولين و دست اندركاران آن را گرامي مي دارم و در مقابل آنان سر تعظيم فرود مي آورم.برايشان آرزوي موفقيت بيشتر دارم.
 
 
لحظاتی با زندگی حرفه ای استاد دكتر مرتضی عطری

مجله دانستنیهای سرطان