تاریخ انتشار: 27 خرداد 93 | بازدید: 5498 مرتبه | دیدگاه:

با افزايش آگاهي مردم، تابوي"سرطان" شكسته شد

دكتر فاطمه اصفهاني از تجربه 14 سال انتشار مجله دانستنيهاي سرطان مي گويد.
هر روز صبح با فكر اينكه بخواهي براي درمان بيماران مبتلا به سرطان كه وحشت، جان و روح آنان و همراهانشان را گرفته است به مطب بروي و تا شب با هزاران درد و رنجي كه بر جسم و روحت سنگيني مي كند به خانه بازگردي و همچنان بخواهي نقش شريك زندگي، مادر و معلم را در خانه و دانشگاه با روحيه ای شاد و سرزنده ایفا كني، اصلا كار راحت و بدون دغدغه و تشويشي نيست. اما سخت تر از آن داشتن روحيه ای مبارزه جو و سخت كوش است كه مي داني اگر بخواهي و تلاش كني و از موانع و مشكلات سر راه نترسي، مي تواني خيلي كارها انجام دهی. از جمله اينكه تابوي وحشت از كلمه سرطان را در جامعه ای سنتي آنچنان بشكني كه روزي بتواني رؤياي آن را در تشخيص زود هنگام اين بيماري و درمان سريع تر آن و نجات يافتن جان بسياري از بيماران ببيني.


اين روياي 14 ساله سرانجام به ثمر نشسته است و مجله دانستني هاي سرطان با همت و كوشش خانم دكتر فاطمه اصفهاني، فوق تخصص سرطان و دانشیار دانشگاه، روند شكستن تابوي سرطان را با افزايش آگاهي در بين عموم مردم، پرستاران و پيراپزشكان آنچنان بالا برده است كه گويا نخستين نوزاد تازه متولد شده دانستني هاي سرطان در 14 سال پيش، امروز خود به شخصيتي اصيل و پخته تبديل شده است كه باز هم چشم اندازي بهتر و گوياتر را براي تشخيص، درمان و بهبود بيماران مبتلا به سرطان نويد مي دهد. باشد كه نشریه "دانستني هاي سرطان" عمري طولاني در پيش داشته باشد و خود نمونه اي شود از كارنامه زحمات و تلاش افرادي كه به هر نوعي در روند رو به كاهش مرگ و مير بيماران مبتلا به سرطان ياري رساندند و يادشان براي هميشه در دلها جاويد بماند.


خانم دكتر اصفهاني با توجه به رشته تخصصي شما، چه انگيزه ای سبب شد تا به سمت كار روزنامه نگاري گرايش پيدا كنيد و از چه سالي مبادرت به انجام كار رسانه اي كرديد؟
خيلي ممنونم كه اين سؤال را مطرح كرديد. آغاز فعاليت نشریه "دانستني هاي سرطان" به طور رسمي از سال 1379 شروع شد و الان حدود 14 سال از انتشار نخستين شماره آن مي گذرد. البته پس از دو سال دوندگي براي گرفتن مجوز آن و در حالي كه اصلاً مجله اي به اين نام و شكل در سطح كشور وجود نداشت.


علت اينكه من به فكر انتشار چنين مجله اي افتادم بيشتر به دليل ارتباطي بود كه با بيمارانم داشتم. در حقيقت من در روند كار پزشكی ام همواره شاهد بودم كه بيماران مبتلا به سرطان و همراهان آنان سؤالات بسياري داشته اند كه در عين حال هيچ پاسخگويي براي توضيح و تشريح سؤالات آنان وجود نداشته است. در واقع وقت پزشكان كم و محدود است و اطلاعات پرستاران اندک و رسانه شنيداري، ديداري و مكتوبي كه بخواهد كوچكترين اطلاعات و آگاهي در اين مورد منعكس كند، نداشتيم. حتي در آن زمان كه ما سعي مي كرديم برنامه هايي را در راديو و تلويزيون در جهت بالا بردن سطح آگاهي مردم جامعه در خصوص بيماري سرطان بگذاريم، باز هم با مقاومت هايي روبرو مي شديم. حتي من شاهد اين بودم كه "سرطان زنان" روند رو به رشدي دارد و لازم است كه ما به مردم آگاهي دهيم و حداقل بگوییم پيشگيري از ابتلا به اين بيماري، شناسايي آن در مراحل اوليه و درمانش چگونه است. در حقيقت اطلاع رساني در خصوص سرطان های زنان در آن زمان در بسياري از كشورهاي دنيا وجود داشت و ما در كنگره هاي مختلف بين المللي شاهد آن بوديم كه چگونه به روش هاي مختلف، از طريق بولتن هاي گوناگون که به طور رايگان در اختيار عموم مردم قرار مي گرفتند و  آمار و اطلاعاتی که از طریق راديو و تلويزيون به طور مستمر و دائمي به مردم داده می شد، روند تشخیص زودهنگام سرطان و پیشگیری از آن به انجام می رسد. اما در كشور ما هيچ چيزي در مورد اين بيماري خاص رو به رشد وجود نداشت و من هم تا جايي كه مي توانستم به سؤالات بيماران و همراهانشان پاسخ مي دادم ولي هميشه هم موفق نمي-شدم.


بنابراين، فكر كردم چقدر جاي چنين نشريه اي خالي است و اينكه چرا تاكنون كسي به فكر انتشار آن نيفتاده است. هر چند دانشگاه هاي علوم پزشكي براي خودشان مجلات و پژوهش نامه ها و تحقيقات و موارد مشابهي از اين دست و به صورت هاي مختلف داشتند، ولي همچنان اين نشريات به صورت كاملاً تخصصي بود و اطلاعات آن فقط در سطح استادان دانشگاه ها بود كه حتي برخي موارد، دانشجويان رشته هاي علوم پزشكي نيز چیزی از اين مطالب منتشر شده سر در نمي آوردند و درك اينگونه مقالات علمي نيز براي آنان بسيار مشكل بود چه برسد به مخاطبين عمومي جامعه. ضمن اينكه، اينگونه نشريات كاملاً علمي و تخصصي به تعداد خيلي محدود و آن هم براي اطلاع رساني اعضاي هيأت علمي منتشر مي شد و حتي در كتابخانه هاي عمومي نيز اينگونه نشريات مشاهده نمي شد. پس به طور طبيعي عموم مردم هم نمي توانستند به اينگونه مطالب علمي دسترسي داشته باشند و اگر هم دسترسي داشتند دركي از مطالب كاملاً علمي اين نشريات تخصصي و فوق تخصصي نداشتند. سپس به اين فكر كردم كه براي انتشار مجله اي كه بتواند براي عموم مردم جامعه مفيد باشد بايد از چه زبان و ادبياتي استفاده كرد و مخاطبين هم چه كساني مي توانند باشند؟ در واقع به فكر اين بودم كه مشكل نداشتن يك نشريه علمي پزشكي براي عموم مردم در كجاست و چگونه مي توان اين معضل را برطرف كرد؟


زماني كه با چند نفر از همكارانم مشورت كردم، آنان نيز تأكيد داشتند كه مخاطبين بسيار مهم هستند، ضمن اينكه مردم جامعه ما چندان اهل مطالعه نيستند و فكر نمي كنند كه انتشار چنين مجله اي مورد توجه عموم قرار گيرد. به همين دليل همكارانم چندان من را براي انجام اين كار تشويق نكردند. البته به غير از يكي دو تا از دوستان خيلي نزدیک و همكاران که خودشان هم اهل فرهنگ و علاقه مند و دلسوز هستند، که من را تشويق مي كردند و مي گفتند كار بسيار سختي است ولي اگر در اين مسير كمكي از ما بخواهيد دریغ نمی کنیم.


به هر حال من براي گرفتن مجوز يك نشريه تخصصي در مورد بيماران مبتلا به سرطان به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي رفتم و مشاهده كردم كه مراحل بسيار پيچيده-اي دارد و به قول معروف بايد از هفت خوان رستم گذشت. مدارك بسياري از من خواستند. چندين بار براي انجام مصاحبه رفتم و چندين جلسه هم براي توضيح به مسئولين رفتم كه اصلاً سرطان چيست و ما بايد خودمان را بگذاريم جاي بيماران مبتلا به سرطان و خانواده هاي آنان تا بدانيم شرايط اين بيماران چگونه است و اينكه بيماري سرطان علاج پذير نيست و اصلاً رهايش كنيم كه نشد كار. زيرا تمام دنيا دارد براي يافتن روش درمان اين بيماري هزينه مي كند و به هر حال سن بيماران مبتلا به سرطان افزايش يافته است و زمان بيشتري را براي زندگي كردن يافته اند و همين امر خودش تبديل شده به يك انقلاب اساسي در علم پزشكي. به هر حال با اين توضيحات من توانستم مسئولين وزارت ارشاد را متقاعد كنم و چون عضو هيأت علمي دانشگاه علوم پزشکی شهيد بهشتي بودم و بيشتر فعاليت كاري من در زمينه تحقيقات، پژوهش و آموزش بود به هر صورت بر اساس سابقه كار علمي ام مجوز انتشار فصلنامه دانستني هاي سرطان به من داده شد.


نخستين شماره مجله را توانستم با همكاري دو نفر از روزنامه  نگاران قديمي كه اتفاقاً از بيماران خود من بودند، منتشر كنيم زيرا تا آن زمان من هيچگونه رابطه اي با گروه روزنامه نگاران نداشتم و چون ايشان از بيماران من بودند، ايده انتشار مجله را با آنان در ميان گذاشتم و خوشبختانه با استقبال و تشويق اين دوستان همراه شد و گفتند چون اين، كار عام المنفعه اي است (و معمولاً هم اين گونه آدمها با فرهنگ و دلسوز هستند و دوست دارند كه خدمات ارائه دهند)، هر كاري از دستشان بر بيايد كمك مي كنند. به هر حال نخستين شماره مجله را در حالي كه مي دانستيم هيچ بودجه يي نداريم و مجله هم فروشي نخواهد داشت به خصوص اينكه اسم سرطان را حتماً بايد براي مجله انتخاب مي كرديم و در آن زمان هم وحشت از كلمه سرطان در جامعه بسيار زياد بود، منتشر كرديم. به حدي وحشت از كلمه سرطان زياد بود كه فروشنده هاي كيوسك هاي روزنامه ها به من مي گفتند مردم به محض اينكه كلمه سرطان را روي مجله مي بينند آن را برنداشته مي گذارند روي زمين و چون من مي-دانستم يك چنين وحشتي وجود دارد با خودم گفتم كه بالاخره بايد يك روز اين تابو شكسته شود و ترس از كلمه سرطان در اذهان مردم از بين برود و عموم مردم بدانند كه سرطان، بيماري است مثل خيلي از بيماريهاي ديگر كه رو به افزايش است و هر فردي امكان دارد به آن مبتلا شود. پس بزرگترين كمك به مردم اطلاع رساني بود تا آگاهي آنان را نسبت به بيماري سرطان افزايش دهيم.


در خصوص اسم مجله نيز ما چندين اسم را انتخاب كرديم كه در نهايت وزارت ارشاد نام "دانستني هاي سرطان" را پذيرفت و براي طراحي لوگوي مجله نيز، استاد فقيد و پدر گرافیک ایران، جناب آقاي مرتضي مميز (كه خودشان مبتلا به این بیماری بودند) در زماني كه همسرشان درگير اين بيماري بودند، درخواست ما را با كمال محبت پذيرفتند و فرمودند كه لوگوي مجله را طوري طراحي مي كنم كه در زمينه خطاطي حروفش انحناي بيشتري باشد تا از آن تيزي و خشونت كلمات "دانستني هاي سرطان" كم شود. من فكر مي كنم كه ايشان همين كار را هم كرده اند و طراحي لوگوي مجله يادگاري است كه ما از استاد فقيد آقاي مرتضي مميز داريم و همچنان اين لوگو را با كمال افتخار حفظ كرده ايم.


سپس تهيه مطالب و نوع آنها براي من اهميت داشت. از همين روي به همكاراني كه مي خواستند با ما همكاري كنند مي گفتم بايد مطالبشان را به زبان ساده علمی و نه تخصصی بنويسند. چون بیشتر مردم، ادبيات پزشكي را نمي شناسند و در جايي هم نمي-شنوند. شرايط الان با حدود 14سال پيش خيلي تغيير كرده است. هنگاميكه من و همكارانم برنامه پزشكي را در شبكه 5 بنيان گذاشتيم و مي خواستيم از كلمات يا واژه هاي مرتبط با سرطان استفاده كنيم مشكل داشتيم. به عنوان نمونه به ما مي گفتند نبايد از كلمه "سرطان پستان" استفاده كنيم و بايد بگوييم "سرطان سينه" در حالي كه كلمه "سينه" كل قفسه سينه، پشت و جلو را در بر مي گیرد و "پستان" تنها يكي از اعضاي اين بخش از بدن است. حتي ما اجازه نداشتيم از كلمه "سرطان رحم" يا  "سرطان بيضه" استفاده كنيم و بايد مي گفتيم "سرطان دستگاه تناسلي" زنان يا مردان. به هر حال ما اين مشكلات را داشتيم و بايد اين اسامي را بگونه اي مساوي سازي مي كرديم  تا براي مردم هم قابل درك باشد. به هر حال ما خيلي سعي مي كرديم كه با رعايت تمام اين  ونه مسائل، در نهايت اطلاع رساني مناسبی به مخاطبين انجام شود كه براي من، اين مخاطبين در درجه اول، عبارت بودند از مردم عادي.


انتخاب مطالب براي مجله را به گونه يي انجام مي داديم تا بيشتر در جهت اطلاع رساني و آگاه ساختن مردم به همراه آموزش آنان باشد. ضمن اينكه درمان هاي جديد را نيز به مردم معرفي مي كرديم تا خودشان بدانند كه دانشمندان در هر گوشه اي از جهان، هر روز دارند در لابراتورها يا آزمايشگاه ها روي درمان سرطان كار مي كنند و داروهاي جديد را عرضه مي كنند. ضمن اينكه صفحه-هايي را به خاطرات بيماران مبتلا به سرطان كه بهبود يافته بودند اختصاص داديم زيرا اين كار براي ساير بيماران مبتلا به سرطان بسيار اميدوار كننده بود و بسياري از بيماران من با علاقه خاطراتشان را مي نوشتند و براي چاپ به مجله مي دانند.


بخش ديگري از محتواي مجله را به پرسش و پاسخ بیماران، اختصاص داديم و من از چند نفر از همكارانم درخواست كردم كه روي ميز منشي هايشان يك قلم و كاغذ بگذارند و از بيماران و همراهانشان بخواهند كه هر پرسشي در مورد بيماري سرطان از پزشك معالجشان دارند روي اين كاغذها بنويسند تا با توجه به وقت كم پزشكان بتوانيم به سؤالات بيماران و خانواده هاي آنان در مجله پاسخگو باشيم. اين كار در حالي صورت گرفت كه حتي خود بيماران و همراهان آنان جرأت نداشتند كه در اين زمينه سؤالي بپرسند و يا اصلاً نمي دانستند از چه كسي بايد سؤال بپرسند و جواب پرسش آنان چيست؟ در هر صورت در هر شمارۀ مجله، ما سعي مي كرديم تعدادي از سؤالها را انتخاب كنيم و به آنان پاسخ دهيم.


اما در مورد اينكه مجله دانستني هاي سرطان چگونه و در كجاها مي توانست در دسترس مردم قرار گيرد، طبق قوانين وزارت ارشاد ما بايد يكسري از مجلات را به چندين كتابخانه از جمله كتابخانه مجلس شوراي اسلامي، کتابخانه ملی و چند نهاد دیگر مي-فرستاديم. ضمن اينكه تمامي كتابخانه هاي دانشگاه هاي علوم پزشكي ايران از دولتي گرفته تا آزاد را تحت پوشش قرار داديم. هر چند تلاش كرديم كه مجله را روي كيوسك ها هم قرار دهيم ولي در نهايت متوجه شديم براي اينكه مجله به دست مخاطين اصلي اش كه همان بيماران مبتلا به سرطان و خانواده هاي آنان است برسد، بهترين مكان همان مراكز درمانی سرطان، مراكز پژوهش سرطان، مؤسسه ها، خيريه هاي و سازمان های مردم نهاد خاص بيماران مبتلا به سرطان و غیره بودند كه مورد استقبال هم قرار مي گرفت.


 چند سال بعد از انتشار نخستين مجله دانستني هاي سرطان آيا همچنان وحشت از كلمه "سرطان" مثل روزهاي اول مشاهده مي شد و مردم مجله را پس مي زدند يا اينكه به مرور زمان اين وحشت تعديل شد و تمايل براي دريافت اطلاعات و آگاهي از مجله افزايش يافت؟
مردم تمايل پيدا كرده بودند و از طريق مراجعاتي كه داشتند خواستار اشتراك مجله بودند و ما  از اين طريق بود كه فهميديم روبرو شدن با بيماري سرطان در جامعه جا افتاده است. چنانچه حتي درخواست ارسال مجله را به شهرستان ها و حتي روستاها داشتيم و براي اينكه به اين استقبال از آگاهي پاسخ دهيم نه تنها شماره درخواستي را بلكه كليه شماره ها را از ابتدا براي متقاضي كه از بيماران يا خانواده هايشان بودند مي فرستاديم زيرا هر شماره به يك نوع بيماري سرطان اختصاص داده شده بود كه اين بيماري چگونه است؟ چه درمان جدیدی كشف شده است؟ ژن يعني چه؟ ژن درمانی چيست؟ و البته مي دانيد كه بيماري سرطان يك بيماري جديد نيست و از زماني كه بشر بوده، سرطان هم وجود داشته است و تا وقتي بشر در قيد حيات باشد بيماري سرطان هم به حياتش ادامه مي دهد. يعني هيچ وقت مدل سرطان روده بزرگ يا معده عوض نمي شود و تغيير نمي كند بلكه تنها اتفاقي كه امكان دارد بيفتد اين است كه ما بتوانيم زودتر بيماري سرطان را تشخيص دهيم و زودتر آن را درمان كنيم و در عين حال از درمان هاي جديدتري استفاده كنيم، ولي در نهايت نشانه هاي بروز سرطان ثابت است و تغيير نمي كند.


علم پزشكي از چه زماني متوجه  تشخيص بيماري سرطان شد؟
حكيم ابوعلي سينا در نوشته هايش از علایم سرطان نام برده و به تشريح آن پرداخته است. مداركي نيز دال بر اينكه سرطان در دايناسورها مشاهده شده، وجود دارد. در حقيقت، سرطان يك جهش سلولي و يك جهش ژنتيك در سلول ها است و اين اتفاق مي-تواند در هر سني  و هر نوع موجود زنده اي از انسان گرفته تا حيوانات روي دهد. پس اينكه ما بخواهيم از سرطان فرار كنيم اصلاً معنا ندارد. مثل اين است كه ما بگوييم از شب مي ترسيم و دوست نداريم شب بيايد ولي شب مي آيد و برنامه خودش را دارد و به موقع خورشيد طلوع مي كند و به موقع هم غروب مي كند. پس اينها چيزهايي است كه در طبيعت وجود دارد. روزانه در بدن ما انسان ها ميليون ها سلول سرطاني ساخته مي شود ولي دفاع بدن ما در مقابل اين سلول ها مثل يك سرباز قوي كار مي كند و اين سلول ها را از مدار ايجاد بيماري خارج  و دفع مي كند. اما يك زماني امكان دارد كه بدن قدرت مقابله با اين بيماري را نداشته باشد كه در مورد اين موضوع خيلي چيزها ثابت شده است كه به هر دليلي وقتي سيستم ايمني بدن كاهش پيدا مي كند به راحتي نمي تواند اين سلول ها را شناسايي كرده، از بين برده و دفع كند پس اين سلول ها جا باز كرده، بزرگ مي شوند و به صورت غده در آمده و از آنجا حركت مي كنند و به جاهاي ديگر بدن مي رود و در نهايت اگر اين بيماري درمان نشود باعث مرگ بيمار مي شود. حالا چرا يك چنين اتفاقي مي افتد؟ عوامل مختلفي وجود دارد كه سيستم دفاع بدن را ضعیف می کند، از جمله عوامل ژنتیکی، عوامل خارجی، ویروس ها، مواد شیمیایی، آلاینده های محیطی و انواعی از داروها.


بيماري سرطان در شهرنشينان بيشتر از روستاييان دیده می شود زيرا سرطان بيماري استرس های محیطی است. استرس يكي از عوامل كاهش دهنده توانایی سيستم ايمني بدن است و هر چقدر شما استرس بيشتري داشته باشيد خطر ابتلا به سرطان هم براي شما بيشتر مي شود.
درست است كه سرطان از زمان حضور انسان در كره زمين وجود داشته است ولي شيوع و گسترش آن تا به اين ميزان نبوده است. سرطان يكي از سه عامل مهم مرگ و مير در جهان امروزاست. ضمن اينكه عوامل محيطي روز به روز دارد باعث افزايش شيوع سرطان می شود. وقتي مي گوييم همه اينها جزو عوامل ایجاد سرطان است يعني تنها در حد تئوري است و هنوز معلوم نيست كه بزرگترين عامل سرطان چيست، چون هنوز یک عامل مشخص ثابت نشده است. در مورد بيماري سل ما مي دانيم كه باسيل كخ و در مورد سرماخوردگي مي دانيم كه ويروس آنفولانزا  عامل اين بيماري ها هستند. ولي هنوز عامل بيماري سرطان پيدا نشده است چون تنها یک عامل، باعث سرطان نمی شود بلکه مجموعه ای از عوامل دخالت دارند.


در حالي كه بيشترين آگاهي را بيماران شما از طريق مجله در يافت مي كردند آيا در تمام اين سالها آماري جمع آوري كرده ايد تا مشاهده كنيد اين اطلاع رساني تا چه حد توانسته روي درمان و بهبود بيماران و يا حتي قبول واقعيت بيماري شان مؤثر واقع شود؟
بله. موارد زيادي بوده كه از طريق حضوري، نامه و يا اشخاصي كه مجله را توزيع مي كردند به من اطلاع داده شده است كه مي-گفتند اگر ما اين مجله را زودتر مي خوانديم مثلاً اين كار را در مورد پدر يا مادرمان انجام نمي داديم كه مبتلا به سرطان بودند. يا اينكه زودتر براي تشخيص و درمان اقدام مي كرديم و كمتر دارو و مواد شيمايي استفاده مي كرديم، ما هيچكدام ازموارد را نمي-دانستيم.


الان مسئله وحشت از بيماري سرطان خيلي كمتر شده است و ما الان مشاهده مي كنيم كه بيماران ما خيلي راحت تر مي آيند و مي گويند كه ما مقاله شما را در مجله خوانديم و اين موارد را متوجه شديم و الان چند تا سؤال داريم. چون سطح آگاهي بيماران نسبت به 14سال پيش افزايش يافته است الان خيلي شجاعانه مي نشينند ودر مورد بيماريشان با ما صحبت مي كنند.


يعني اين اطلاع رساني و آگاهي توانسته است به پذيرش بيماري سرطان از سوي خود بيمار كمك كند؟
بله كمك مي كند به پذيرش بيماري، و ادامه درمان را براي خود بيمار هم راحت تر مي كند، اعتماد بيمار را به پزشكش افزايش مي دهد و مجله را هم به ديگران معرفي مي كنند و از آن فرار نمي كنند. اكنون گروه هايي از بيماران مبتلا به سرطان در مؤسسات غيردولتي  دور هم مي نشينند ودر جلساتي كه برگزار مي كنند در مورد بيماريشان با هم صحبت مي كنند و مجله دانستني هاي سرطان را با هم مي خوانند و مطالب آن را براي هم توضيح مي دهند و سپس براي من گزارش تهيه مي كنند و حاضرند كه همه گونه كمك و همكاري انجام دهند. به همين جهت خيلي چيزها نسبت به 14سال پيش فرق كرده است. حالا كه من نگاه مي كنم، مي گويم درست است در اين سالها خيلي زحمت كشيدم و سختي هاي زيادي را براي اينكه يك شماره مجله را بتوانم سر وقت در بياورم تحمل كردم و حتي يك روز براي گرفتن كاغذ از وزارت ارشاد مجبور شدم كه يك راننده مرد بگيرم و تا خاوران كه خارج از تهران است بروم تا در گرماي شديد مرداد ماه كه حتي جاي كفش در آسفالت فرو مي رفت به دنبال تهيه كاغذ براي چاپ به موقع مجله باشم و بعدها هم ديگر آرام آرام دادن كاغذ از سوي وازرت ارشاد براي چاپ مجله قطع شد و ما ديگر هيچ بودجه كمكي نداشتيم و بسنده كرده بوديم به يكسري تبليغات خيلي محدود كه حتي كفاف پول چاپ مجله را هم نمي داد و مجبور بوديم كه در هر شماره از جيب خودمان خرج كنيم و هنوز هم از جيب مي گذاريم، ولي از بابت كاري كه كرده ام خوشحال و راضي هستم چون نتيجه زحمات و تحمل سختي ها را اكنون دارم از تأثير اطلاع رساني و افزايش آگاهي مردم براي قبول واقعيت بيماري سرطان و نحوه برخورد و قبول آن دريافت مي كنم.


با توجه به گراني شديد كاغذ كه تمامي رسانه هاي مكتوب كشور را تحت تأثير خود قرار داده است آيا شما فكر مي-كنيد ادامه اين كار ارزش اين همه هزينه گذاشتن را كه دارد افزايش خيلي بيشتري هم پيدا مي كند، دارد؟
من هنوز دارم براي چاپ و انتشار شماره جديد تلاش مي كنم. باز هم بايد از جيب خودمان پول بگذاريم تا بتوانيم شماره بعدي را بيرون بياوريم. ولي چون از روز اول كار مجله مي دانستيم كه اينگونه مجلات درآمد مالي ندارند، چون تفكر مادي نيست، پس انگيزه اش هم مادي نبوده و نيست. من اگر مي خواستم از اين طريق درآمد داشته باشم خوب مجله دانستني هاي سرطان را در نمي آوردم و مي رفتم به سراغ مجله اي كه موضوع عام پسندي داشته باشد و در مورد زيبايي و مد غيره باشد كه اصلاً وظيفه اي در اين رابطه ندارم و اين كاره هم نيستم. اصلاً از اول انگيزه در آوردن مجله اي در مورد سرطان يك انگيزه خدماتي بوده است كه به دنبال افزايش آگاهي مردم جامعه بودم. درست است كه اصلا رشته تخصصي من پزشكي بوده و به كار آموزش در دانشگاه مشغول بودم و دانشجويان پزشكي زيادي را آموزش داده ام كه الان در هر گوشه اي از ايران و ساير كشورها در حال كار و فعاليت هستند، ولي در نهايت من مي ديدم كه اين كافي نيست و بايد يكسري از اطلاعات  و آگاهي را جمع آوري كنم و با يك گسترش بيشتري در دسترس عموم مردم قرار دهم تا براي آنان مفيد واقع شود. من با تعداد بيماراني كه مي ديدم، مگر به چه تعداد بيمار مي توانستم اطلاعات پزشكي بدهم. در آوردن مجله را مثل يك وظيفه دروني خودم مي دانستم و بله- مي توانم بگويم كه ارزشش را داشت و خيلي از كاري كه كرده ام خوشحالم و اميدوارم كه اين فرصت همچنان براي من باشد تا بتوانم همچنان به انتشار مجله ادامه دهم، البته با همه مشكلاتي كه داشته و داريم.


يكي از اساتيد روزنامه نگاري من، وقتي مي خواستم مجله را در بياورم به من گفت:"مجله آدم مثل بچه آدم مي شود. بايد بزرگش كني و آنقدر به پايش بنشيني تا خودش از آب و گل در بيايد و بتواند خودش را اداره كند". اتفاقا اين جمله خيلي خوبي براي من بود و خودم را براي اين راه آماده كردم. خدا را شكر الان ديگر مجله ما روي پاي خودش ايستاده است و همه جا آن را مي شناسند و خيلي وقت ها از راديو و تلويزيون و رسانه هاي مكتوب ديگر درخواست مي كنند كه از مقالات مجله  استفاده كنند و من خيلي خوشحال مي شوم چون اطلاع رساني يعني همين، و به همين دليل است كه من هنوز افرادي را كه انگيزه اي براي اين كار دارند با تمام مشكلاتي كه داريم تشويق مي كنم تا در مجله فعاليت كنند؛ عشق به مردم، عشق به دانش و عشق به آگاهي همين است. در حقيقت عشق به آگاهي همه چيز است. وقتي شما علت را بشناسيد، درمان را هم مي توانيد انجام دهيد، اگر علت را بشناسيد، پيش گيري هم صورت مي گيرد.


خانم دكتر اصفهاني؛ زمانيكه ما در كلاس هاي آموزش روزنامه نگاري با هم همكلاس بوديم به ياد دارم وقتي شما عنوان كرديد كه پزشك هستيد و مجله دانستني هاي سرطان را منتشر مي كنيد، خيلي مورد تشويق استاد بزرگوارمان جناب آقاي حسين قندي از اساتيد و روزنامه نگاران برجسته قرار گرفتيد و ايشان گفتند خيلي خوب است كه خبرنگاران تخصصي كار كنند. با توجه به اينكه آقاي قندي شاگردان خودشان را به سمت كار تخصصي سوق مي دادند و نخستين كتاب تخصصي روزنامه نگاري را نيز ايشان به رشته تحرير در آوردند، و نمونه كارهاي چاپ شده شما را هم پيش از ورودتان به رسانه ديدند، چه عاملي باعث شد تا شما به عنوان يك پزشك متخصص بخواهيد به كلاس هاي آموزش روزنامه نگاري مركز مطالعات رسانه بيايد؟ و اين آموزش ها تا چه ميزان توانست بر كار مجله شما تأثير گذار باشد؟
خيلي ممنونم كه اين يادآوري را كرديد زيرا من دوست داشتم در اين مورد صحبت كنم. وقتي من وارد كار روزنامه نگاري شدم اصلاً روزنامه نگار نبودم ولي اهل كتاب و مجله خواندن بودم. من از همان ابتدايي كه سواد را يادگرفتم هر هفته به منزل پدربزرگم كه انسان عالم و انديشمندي بودند و تمام مجلات هفتگي را مي خواندند و كتابخانه اي هم در اين زمينه گردآوري كرده بودند، مي رفتم و مجلات را مي خواندم. البته ايشان بعد از فوتشان تمام كتابخانه شان را به امام رضا اهداءكردند. با وجود اينكه پدربزرگم انسان مذهبي بودند، در كنار كتابهاي مذهبي به مطالعه فلسفه شرق و غرب هم مي پرداختند و اين مسئله آنقدر در خانواده ما جا افتاده بود كه حتي دختر كوچك من به كانادا  رفت تا فلسفه بخواند، در عين حال من از روزنامه نگاري هيچ چيزي نمي دانستم ولي عاشق خواندن بودم. پدربزرگم به من آموزش داده بود كه مجله و كتاب خيلي محترم است و شما نبايد مجله و كتاب را طوري تا كنيد كه خط بيفتد و يا تا بخورد. اگر تكه اي كاغذ روي زمين مي ديدند افراد خانواده را دعوا مي كردند كه شما حرمت كاغذ را نگه نداشته ايد و مي گفتند حتي اگر اين تكه كاغذ به درد نمي خورد بايد محترمانه آن را كنار بگذاريد. در واقع ما با اين فرهنگ بزرگ شديم و پدر و مادر خودم هم بسيار اهل مطالعه بودند و من وقتي وارد كار روزنامه نگاري شدم و دو سه شماره مجله را در آوردم تازه فهميدم كه اصطلاحات روزنامه نگاري دنياي ديگري دارد، مفاهيم چاپ كردن دنياي ديگري دارد و سرمقاله نوشتن يعني چه؟ تيتر زدن يعني چه؟ و من فكر مي كردم كه چقدر خوب است كه همه اينها را به صورت علمي آموزش ببينم. بنابراين پيگيري كردم و از طريق يكي از دوستانم متوجه شدم كه وزارت ارشاد كلاس هاي تخصصي روزنامه نگاري گذاشته است. اصلاً دنياي جديدي به روي من باز شد و وقتي براي ثبت نام رفتم به من گفتند كه كلاسها پر شده است و ما فقط افرادي را كه سابقه كار در روزنامه ها و نشريات داشته باشند ثبت نام مي كنيم تا شاگردهاي روزنامه نگاري دوره هاي تخصصي را آموزش ببينند. من به آنان گفتم كه روزنامه نگار نيستم ولي مجله در مي آورم. آنان گفتندكه نمونه كارهايم را برايشان ببرم تا ببينند. وقتي نمونه را ديدند گفتند كه حقش است بيايید و دراين كلاس ها شركت كنيد و دوره آموزشي را بگذرانيد. من خاطرات بسيار خوبي از اساتيد آن زمان كه كارهاي بسياري از آنان ياد گرفتم دارم از جمله جناب آقاي حسين قندي، آقاي فريدون صديقي، آقاي علي اكبر قاضي زاده، آقاي صبا، آقاي مهدي فرقاني، آقاي يونس شكرخواه، آقاي كامبيز نوروزي و آقاي احمدرضا دالوند.


زماني كه من مجله را سر كلاس آوردم سعي مي كردم نگويم پزشك هستم و مي خواستم خيلي عادي رفتار كنم و با همكلاسي ها و اساتيد راحت باشم و سؤالاتم را بپرسم و اگر جايي اشتباه كردم و بد جواب دادم دعوايم كنند. اصلاً دوست داشتم همه چيز طبيعي باشد. ولي خيلي سريع همه فهميدند كه من پزشك هستم ولي خوشبختانه رابطه مان همچنان طبيعي باقي ماند و اساتيد و همكلاسي هايم من را تشويق مي كردند. چندتا دوست خوب از آن دوران دارم كه ديدنشان براي من هميشه لذت بخش است و يادآور آن خاطرات خوب شيرين گذشته است كه يكي خود شما هستيد و من خيلي چيزها ياد گرفتم. در واقع اين اساتيد بودند كه دنياي روزنامه نگاري را به روي من گشودند و همان زمان بود كه سر كلاس ها صحبت از روزنامه نگاري الكترونيكي يا روزنامه نگاري مجازي مي شد كه آقاي يونس شكر خواه آن را به ما درس مي دادند.


آن زمان تازه صحبت از روزنامه نگاري الكترونيكي يا روزنامه نگاري مجازي مي شد و هنوز در مطبوعات كامپيوتر نبود و اگر هم بود يكي دوعدد بیشتر در هر تحريريه اي نبود.
اما براي ما خيلي جالب و هيجان انگيز بود تا در مورد اين چيزها بشنويم و اينكه با ادبيات روزنامه نگاري، گزارش نويسی، مصاحبه، ويراستاري و مديريت اخبار آشنا شويم. همه اينها باعث شد تا من بهتر بتوانم ايرادهاي كار مجله و همچنين حُسن هاي آن را تشخيص دهم. من بسيار خوشحالم كه اين دوره ها را گذراندم و فكر مي كنم هر كسي كه بخواهد كار تخصصي كند بايد اين دوره هاي تخصصي روزنامه نگاري را هم فرا بگيرد. به خاطر دارم كه آقاي حسين قندي به من گفت:"چقدر خوب است آدمهايي كه در هر زمينه  تخصص دارند و مي خواهند مجله در بياورند، بيايند و اين دوره ها را ببينند. من شما را تشويق مي كنم كه اين كار را انجام دهيد و اي كاش بقيه هم اين كار را بكنند". ايشان سپس نگاهي به مجلات كردند و با وجودي كه خيلي آدم جدي و سختگيري بودند ولي من توانستم نمره هاي خوبي از ايشان بگيرم و در گواهي نامه اي كه وزارت ارشاد به ما داد معدل بالايي دارم كه 19 است.


دوماهنامه دانستني هاي سرطان از بخش هاي مختلفي تشكيل شده است. شما بر چه اساسي  اين تقسيم بندي را انجام داديد؟
در طول اين سالها ما سعي كرديم تغييراتي را در مجله انجام دهيم. برخي قسمت ها مردمي است، برخي تخصصي و قسمتي ديگر اطلاعات اوليه است تا هر مخاطبي بتواند قسمت مورد علاقه اش را مطالعه كند. اما نكته اي كه مطرح بود به بخش پرستاران باز مي گشت زيرا ما هنوز پرستار تخصصي به خصوص در بخش شيمي درماني نداشتيم و پرستارانی که در بيمارستان ها به بخش بيماران مبتلا به سرطان آورده مي شدند اصلاً نمي دانستند كه چگونه بايد با بيماران مبتلا به سرطان ارتباط برقرار كنند، چون نه تجربه اي در اين زمينه داشتند و نه مي دانستند كه شيمي درماني چيست. بنابراين ما قسمتي از مجله را به آموزش پرستاران اختصاص داديم چون بيمار مبتلا به سرطان اول با پزشكش در ارتباط است و بعد با پرستارش. پس همانطور كه يك پزشك بايد به بيمار اميد دهد، روحيه مثبت يك پرستار هم براي بيمار مبتلا به سرطان كارايي دارد. خيلي وقت ها بيماران راحت تر مي توانند سؤالهايشان را از يك پرستار بپرسند تا از يك پزشك. خوشبختانه ما پرستاران دلسوز هم كم نداريم و با آموزشي كه در طول اين سالها به آنان داده ايم، اكنون در مراكز بيماران مبتلا به سرطان مشغول به كار هستند.

مي دانيد كه پرستاري شغل بسيار سخت و خسته كننده ای است. پرستاران و پزشكان دائماً با بيماران مبتلا به سرطان در تماس هستند و عوارض داروها از آنان دور نيست و به خوبي با درد و رنج بيماران آشنا هستند و با آنان همدردي مي كنند. اما متأسفانه برخلاف بسياري از كشورهاي ديگر كه پرستاران و پزشكان از دو ماه تعطيلات به جاي يك ماه برخوردارند و برنامه هاي خاص علمي و تفريحي دارند، در ايران اينچنين نيست و در جايي كه پرستاران و پزشكان نتوانند خودشان را از لحاظ روحي و جسمي شارژ كنند چگونه مي توانند وظايف سنگين را به خوبي انجام دهند. در واقع پرستار و پزشك افسرده و خسته نمي توانند به بيمار مبتلا به سرطان كمك كنند. من در اين زمينه هم خيلي تلاش كردم و جلسات مختلفي را برگزار كردم تا با همكارانم به آموزش پرستاران بپردازيم. حتي از دوستان روانپزشك كمك گرفتيم تا به پرستاران، روانپزشكي ياد دهيم تا آنان بتوانند برخورد درست با بيمار را آموزش ببينند. به هر حال از طريق ارائه اطلاعات در مجله و آموزش هاي اجرايي سعي كرديم كه پرستاران را براي بخش بيماران مبتلا به سرطان آموزش دهيم و خود پرستاران نيز مقالات زيادي را براي چاپ در مجله به من دادند كه برخي از اين مقالات كار شده است. بنابراين، اين يك حركت با ارزش براي من بود.


عده ديگري از طرفداران مجله دانستني هاي سرطان از گروه پيراپزشكان هستند كه عمدتاً از شهرستان ها هستند. خوشبختانه ما در اين بخش از مجله نيز تا حدودي موفق بوده ايم و مشاهده مي كنيم كه از سوي پيراپزشكان نيز درخواست مجله مي شود تا با مشاهدۀ عوارض هرگونه سرطان در فرد مبتلا حداقل آن فرد مشكوك به بيماري را به پزشك متخصص معرفي كنند.    


خانم دكتر، با وجودي كه وحشت از كلمه و بيماري سرطان تا حدي در جامعه ما تعديل شده است ولي ما همچنان شاهد اين امر هستيم كه نوع برخورد با يك بيمار مبتلا به سرطان مانند هر بيماري ديگري به صورت عادي نيست و حتي نزديكترين افراد به بيمار نيز خيلي غير واقع بينانه و همراه با ترس و نوعي فرار از عوارض اين بيماري با بیمار برخورد مي كنند. چه كار مي شود كرد تا اين بيماري به صورت يك بيماري كاملاً طبيعي و عادي در بين تمامي آحاد جامعه جا بيفتد؟
 مشكلي كه ما در ارتباط با بيمار سرطاني داريم اين است كه بسياري از همراهان بيمار مبتلا به سرطان اجازه نمي دهند تا مريض در مورد بيماري اش چيزي بداند. يعني بيمار با همراهش وارد مطب من مي شود و قبل از اينكه مريض وارد اتاق من شود، همراهش با يك كاغذ نوشته شده از قبل وارد اتاق مي شود كه روي آن مثلاً نوشته شده است: "خانم دكتر شما به بيمار من بگوييد كه عفونت روده دارد و دارويي كه مي دهيد آنتي بيوتيك است و نگوييد كه بيماري سرطان دارد". خوب امكان دارد كه اين بيمار يك آدم تحصيل كرده و عاقل باشد كه تا الان داشته براي هزاران نفر تصميم مي گرفته و شغل مهمي داشته و اين حق طبيعي اش است كه بيماري اش را بداند و سوادش را دارد، ولي چرا همراه بيمار ايراني به خودش اجازه مي دهد كه به جاي بيمار تصميم بگيرد؟ متأسفانه به لحاظ سنتي اين مشكل وجود دارد. ولي وقتي ما مجلات را در مطب ها مي گذاريم و در دسترس بيماران قرار مي دهیم، بيمار خودش اين مجلات را مي خواند. در اين زمينه من يك خاطره تلخي دارم كه عبارت از اين است كه من يك دفعه يك بيمار جوان 18 ساله اي داشتم كه به من گفت:"خانم دكتر من مي دانم كه سرطان دارم ولي پدر و مادرم سعي مي كنند كه من نفهمم سرطان دارم و خيلي تلاش مي كنند كه مبادا من ناراحت بشوم و من هم سعي مي كنم باعث ناراحتي آنان نشوم و براي همين پنهان مي كنم كه مي دانم سرطان دارم". ببينيد به اين جوان چقدر فشار تحميل مي شد.


يك تنش اضافه تر علاوه بر خود بيماري سرطان بر بيمار و خانواده تحميل مي شود؟
اصلاً براي چه؟ چرا؟ وقتي خود بيمار توانسته بيماري اش را بپذيرد و مي آيد تا درمان شود چرا بايد بيماري اش را از او پنهان كرد؟ من موارد بسياري از اين دست ديده ام. اين يك مسئله سنتي و فرهنگي در بين مردم ماست كه همراهان بيمار ،خودشان را متولي مريض مي دانند. بايد به مريض حق بدهیم كه از بيماري اش اطلاع پيدا كند. ما با دادن همين آگاهي در مجله كه مريض آن را مي خواند و مي داند كه بيماري اش سرطان است، باعث مي شويم كه همكاري بيمار براي درمانش  با ما بيشتر شود. پس بيمار حق دارد كه براي بقيه زندگي اش آنچه را كه مي خواهد ايجاد كند و انجام دهد و ما نمي توانيم به جاي او تصميم بگيريم. متأسفانه  ما هم به عنوان پزشك بيمار اين اجازه را نداريم كه به همراه بيمار بگوييم كه شما اجازه دخالت را نداريد، چون همراه بيمار هميشه خودش را در همه چيز دخيل مي داند و خواخند گفت كه شما حق نداريد چنين حرفي را بزنيد.


پس يك چنين حالت پيچيده اي وجود دارد. ولي وقتي خود بيمار آگاهي داشته باشد، اعتمادش هم به پزشك بيشتر مي شود، همكاري بيشتري براي درمانش مي كند و به درمان هم بهتر جواب مي دهد. به همين جهت اين مسئله هم از همان مواردي است كه نياز به اطلاع رساني دارد و بايد روي آن كار شود. الان صحبت كردن در مورد بيماري سرطان نسبت به حدود 14 سال پيش كه ما مي خواستيم اين كار را در راديو و تلويزيون شروع كنيم خيلي راحت تر شده است و اصلاً اين تابو در همه جا شكسته شده و من از اين موضوع خيلي خوشحالم و اميدوارم كه در اين زمينه فعاليت بيشتري ازسوي همكاران جوان من صورت گيرد و مجلات بيشتري منتشر شود و دردسترس همه قرار گيرد.


و آيا شما پيامي براي مخاطبين مجله داريد؟
من هميشه پيامي را كه براي خوانندگان محترم مجله داشته ام اين بوده كه هيچگاه سرطان آخر خط نيست. خيلي وقت ها بيماري سرطان زندگي فرد را متحول كرده است. من آدمهاي زيادي را مي شناسم و خاطرات زيادي را از بيماران شنيده ام كه اصلاً بيماري-شان باعث شده كه يك بينش و آگاهي جديدي نسبت به زندگي پيدا كنند. آنان يك نگاه فلسفي و عرفانی به زندگي پيدا كرده-اند و اين قضيه بسیار به آنان كمك كرده است. در حقيقت من خودم از بيماران بهبود يافته خيلي چيز ها ياد مي گيرم از جمله اينكه يك نگاه خيلي متفاوت به بدترين نوع بيماري چگونه مي تواند نتايج مثبتي بر روي فرد بگذارد. در نتيجه من هميشه مي-گويم كه بيماري سرطان آخر خط نيست. بيماري سرطان وجود دارد، بايد آن را بشناسيم و با آن مبارزه كنيم.

مریم مهدوی اصل

با افزايش آگاهي مردم، تابوي"سرطان" شكسته شد