دانستنی های سرطان

چهارشنبه, 12 شهریور 1393 ساعت 00:00

ریزش مو و شیمی درمانی

دختر جوانی به علت بیماری لنفوم که یک سرطان سیستم لنفاوی است مراجعه مینماید و بعد از بررسی مدارک و قبل از هر گونه اظهار نظری پرسش خور را اینگونه مطرح میکند: خانم دکتر آیا موهایم را از دست میدهم؟ آیا کچل میشوم؟ مژه و ابروهایم چطور؟
 
 
این عارضه هم برای بیمار هم برای پزشک معالج مثل کابوس است. دستی به موهای بلند و زیبایش میکشم و خیلی آرام میگویم: کاملا موقتی است و بعد از چند ماه زیباتر و پرپشت تر از قبل میشود. قول میدهم. بیمار کمی آرام میشود و میگوید هر چه شما بگویید.
به طور قطع یکی از مهمترین مصادیق زیبایی و در نتیجه اعتماد به نفس هر شخصی وضعیت موی سر وی میباشد. عوامل متعددی وجود دارند که طی درمان سرطان میتوانند باعث کاهش اعتماد به نفس بیمار شوند که ریزش موی سر از مهمترین انهاست و باعت افزایش استرس بیمار حین درمان میشود. چه بسیار بیمارانی که به خاطر دوری از همین استرس تن به درمان مناسب نداده اند. لذا برخورد مناسب با بیمار و آماده ساختن وی به لحاظ پذیرش این شرایط جزء مهمی از درمان است و پزشک مسئول بیمار باید زملن مناسبی را برای توضیح سیر ایجاد این عارضه و نحوه برخورد مناسب و توام با آگاهی بیمار با این عارضه در نظر بگیرند.
 
 
بیمار باید بداند که در بیشتر موارد شیمی درمانی, ریزش مو موقتی بوده و با فاصله کوتاهی از اتمام شیمی درمانی رویش موها مجددا اتفاق میافتد و تقریبا همیشه به فرم قبل از درمان برمیگردد. در مواردی که نیاز به انجام رادیوتراپی اسکالپ(سر) میباشد, احتمال دائمی شدن طاسی وجود دارد و باید این موضوع به اطلاع بیمار برسد.
 
 
توصیه های زیر شاید نتواند تاثیری با اهمیت در جلوگیری از ریزش موی بیماران تحت شیمی درمانی داشته باشد ولی به طور قطع اثر آن را در کاهش استرس بیمار و تحمل دوره شیمی درمانی چشمگیر خواهد کرد.
 
1- برای شستشوی سر از شامپوی ضعیف استفاده کنید. مثل شامپوی بچه یا شامپوهای روزانه.
2- تعداد شستشوی سر را به دوبار در هفته کاهش دهید.
3- همیشه از نرم کننده در پایان استحمام استفاده کنید.
4- جهت استهمام از آب ولرم استفاده کنید. آب داغ به موی سر شما آسیب بیشتری وارد میکند.
5- جهت خشک کردن موی سر حوله را به موها فشار دهید و کشیدن حوله روی موها اجتناب کنید.
6- برای شانه زدن موها از شانه دندانه درشت مثل شانه های مخصوص اطفال استفاده کنید.
7- استفاده از سشوار جهت خشک کردن مو منعی ندارد به شرطی که آنرا برس نکشید.
8- اگر موهای خود را میبندید بهتر است که از کش و سایر گیره های پلاستیک استفاده نکنید.
9- بافتن موها توصیه نمیشود چون باعث کشیده شدن آنها میشود.
10- ار صدمات شیمیایی به موها خودداری کنید. مثل رنگ کردن, فرکردن, ژل و تافت زدن.
11- اگر اصرار به رنگ کردم موها دارید میتوانید از رنگهایی با منشا ارگانیک و گیاهی استفاده کنید.
 
 
شاید هر اتفاقی که در زندگیمان رخ می دهد از روی نظم و حساب باشد. نظم و حسابی که خداوند جهانیان به طور کامل بر آن نظارت دارد. حتماً کلمه "قسمت" را شنیده اید، مثلاً فردی در طی یک اتفاق مقداری از سرمایه اقتصادی زندگیش را از دست می-دهد یا هنگامی که از خیابان عبور می کند با خودرویی تصادف می کند و آسیب جسمی می بیند و خود فرد یا اطرافیان می گویند که "قسمت" بوده؛ من تا حدودی این موضوع را قبول دارم، به نظر من تا جایی که اراده آدمی می تواند از بروز اتفاقی جلوگیری کند، حادثه سهل انگاری نام می گیرد و اگر اراده انسان جایی در پیشگیری نداشته باشد، می توان این اتفاق را به نوعی جزو تقدیرهای زندگی فرد دانست. هر انسانی داستانی دارد که بنابر چالشهای او، داستانش متفاوت است. تولد واژه ایست که با زایش یک انسان در این کره خاکی معنا پیدا می کند. اما شاید تولد دوباره برای بعضی طور دیگر معنا پیدا کند. شاید خواندن تجربه زندگی من تولد دوباره زندگی مرا نشان دهد.
 
 
شهریور ماه سال 1386 بود، روز دقیقش را به خاطر ندارم. من در یکی از شهرهای استان کردستان (سقز) سرباز بودم، روزهای ابتدایی خدمت من در یگان بود. دم دم های سحر، تقریباً کل آسایشگاه گروهان خواب بودند که من بیدار شدم و خواستم برای وضو گرفتن از روی تخت بلند شوم. هم اینکه از تخت برخاستم احساس سنگینی شدید در سر و سرگیجه به من دست داد و در حال زمین خوردن بودم که نگهبان آسایشگاه -که یکی از هم خدمتیهای من بود- دست من را گرفت و برروی لبۀ یکی از تختها نشاند. پس از اینکه مقداری حالم بهترشد، برخاستم و به راه خود ادامه دادم و با خودم گفتم شاید از گیجی بعد از خواب باشد. صبح شد و همه سربازان در تکاپوی صبحانه و بعد رفتن به محل میدان صبحگاه بودند، ولی همچنان من احساس خوبی در اعضای بدنم نداشتم، حالی که در ظاهر از یک سرماخوردگی حکایت می کرد که با حالت تهوع و سردرد و ضعف شدید جسمانی همراه بود.
 
پس از اینکه به بهداری شهر مراجعه کردم، موافقت شد که من برای ادامه درمان به تنها بیمارستان شهر سقز فرستاده شوم. یادم می آید روز اوّلی که در آن بیمارستان بستری بودم تعدادی پزشک بر بالین من حاضر شدند و پس از معاینه یکی از متخصصین آن بیمارستان تشخیص بیماری "سی ام ال" را داد. پس از چند روزی که در آن بیمارستان بستری بودم با پدرم تماس گرفتم و او به اتفاق چند نفر از اقوام به بیمارستان آمدند و پس از طی مراحل ابتدایی درمانم در شهر سقز با نامه ای به درمانگاه شهر سنندج و سپس برای ادامه درمانم به بیمارستان امام رضا(ع) - که به  بیمارستان 501 نیز مشهور است- فرستاده شدم. پس از بستری شدن در بیمارستان و گرفتن آزمایشهای مختلف، پزشکان دوباره تشخیص "سی ام ال" دادند. تا آن زمان شناخت من از آن بیماری همان حروف اختصاری بود که توسط پزشکان به من گفته می شد. بعداز شورای پزشکی در بیمارستان 501 و خروج من از وضعیت بحرانی هنوز معنی این بیماری را نمی دانستم. بعدها فهمیدم که من به یک نوع از سرطان های مزمن خون مبتلا بودم (لوسمی میلوئید مزمن) کلماتی که در کنار هم روایتگر یکی از چندین گونه مختلف سرطان خون است.
 
آن روزها، من فقط سرطان خون را در فیلمها و سریالهای تلویزیون دیده بودم و آن را چیزی مانند بیماری تالاسمی می پنداشتم. برایم سؤال بود که چالشهای این بیماری چیست. وقتی رئیس آزمایشگاه بیمارستان برای اولین بار می خواست این قضیه را به طور خصوصی با پدرم مطرح کند با نگاهی خندان به آن عزیز گفتم "راحت باش و قضیه را همین جا بگو" و این خود آغاز یک مبارزه دوستانه با بیماری بود. در سه سال ابتدای بیماریم شادابی و داشتن روحیه بالا، همراهی خانواده و دلگرمی های دوستانم، در کنار مصرف منظم داروها و چک آپ ها جلوی نمود شدید بیماری را گرفت. تابستان 1389 ماه رمضان بود که من سرماخوردم، سرماخوردگی-ای که همراه با دندان درد بود، سرماخوردگی مرا راهی بیمارستان کرد. اما این بار خدا قصد داشت، مرا بیشتر از اینها بیازماید. طی یک عفونت شدید در بیمارستان 501 بستری و این بار داروهای تزریقی شیمی درمانی آغازگر مسیر جدید بیماری من بود. به دلیل افت یکپارچه پلاکت خون و عفونت بدن، بیماری من قویتر شده بود، و بیماری من از "سی ام ال" به "ای ام ال" تغییر یافته بود. تغییری که باعث شد من 40 روز ابتدایی اولین شیمی درمانی تزریقی ام را با پایین ترین میزان پلاکت، گلبول سفید و هموگلوبین در بیمارستان تجربه کنم. خدا، خانواده، دوستان و پرسنل زحمت کش بیمارستان در طی این دوره مرا در پرتو مهربانی خود گرفتند.
 
 
 معمولاً کسانی که به دلیل بیماری سرطان تحت درمان هستند، به خاطر آسیب دیدن رگهای دستشان بر اثر تزریق داروها، پس از مدتی بسته به نظر پزشک از وسیله ای به نام پورت برای تزریق استفاده می کنند. وسیله ای که در رگ بیمار (معمولاً در ناحیه بالای سینه) قرار می گیرد. روزی که برای عمل پورت به اتاق عمل رفتم، با پایین ترین پلاکت عمل شدم و پس از خروج از اتاق عمل، نیمی از قفسه سینه ام دچار خونریزی شد. از آن تاریخ به مدت بیش از دو سال این وسیله در بدن من بود و پس از دو سال و وقتی دیگر به آن پورت نیازی نبود آن را از بدنم خارج کردند.
 
 
ریزش موی ناشی از شیمی درمانی هم برایم خاطره ساز شد. روزی در آیینه بیمارستان نگاه کردم، صورتم نحیف شده بود، چهره ام غرق در خستگی، تنم پر از درد و موهایم ریخته بود! در اوج درد و خستگی خندیدم و سعی کردم روحیه ام را حفظ کنم. شاید همین روحیه بالا کمک کرد که طی 6 ماه بیماری من به نوع مزمن خود برگردد و شرایطم بهتر شود. هرچند که متأسفانه بعضی از پزشکان با ناامید کردن من با بیماری ام دوستی می کردند.
 
 
امروز زندگیم مرا یاد شعر سهراب می اندازد:
 روزگارم بد نیست - تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن ذوقی - مادری دارم بهتراز برگ درخت -  دوستانی بهتر از آب روان -  و خدایی که دراین نزدیکی است.
خداوند و خانواده (پدر و مادر، خواهر و برادر مهربانم) و دوستان نازنینم مرا تنها نگذاشتند و حمایت آنها هر روز به من یادآوری می کند لبخند بزنم، مبارزه کنم و مسئولیت زندگیم را بپذیرم. شاید مثل لانس آرمسترانگ و بعضی دیگر از بهبودیافتگان، سرطان برای من نیز بهترین اتفاق زندگیم بوده باشد.
 
 
سپاس از سپاس
محمد نوید امیری –آذرماه 1392
 
 

مجله دانستنیهای سرطان